آخ که دوست داشتم همه چی به عقب برگرده

امروز جایی رفتم و مطلبی رو خوندم که حقیقتا دلم خیلی شکست نشستم خیلی فک کردم به گذشته به روابط گذشته مون به دوستام فکر میکردم ، اون دوستای قدیمی که چقدر با وفا بودن پا به پات میومدن و خبری از نامردی و این حرفا نبود میشستیم با هم حرف میزدیم و لذت میبردیم دوستیمون بی شیله پیله بود واقعا آدمهای پاک و صاف و صادقی بودن، گذشت روزگار ما رو از هم جدا کرد ... رفتیم هر کدوم یه جایی، با دوستای جدید



از روی حماقت یه روز از سر دلتنگی سری به رفیق قدیمم زدم یه کامنتی هم براش گذاشتم اما هنوزم باورم نمیشه از حرفای ساده و مستقیم من برداشتی پیچیده و عجیب کرد جالب اینکه توجه دوستاش رو هم متوجه حرف های من کرد تا اونا هم نشناخته هر کدوم واسه خودش حرفی بزنن و من رو مورد حمله قرار بدن هر کسی برای خودش یه قضاوتی کرد این گروه چقدر ساده پشت سرهم حرف میزدن و چقدر ساده با آبروی یه ادم بازی میکردن ، چقدر بدون تامل حرف میزدن فقط میخواستن یه حرفی بزنن ،

آخ که دوست داشتم همه چی به عقب برگرده

هر جقدر که بزرگ تر شدیم دوستامون هم بزرگتر شدن فاصله هامون هم بزگتر شد افکارمون خواسته هامون بزرگتر شد من هنوز میخواستم مثل قدیما با همه صادق باشم اما دیدم نه قضیه فرق کرده

یه دوستی داشتم میگفت انقد خودت و فدای دوستات نکن ، از پشت ضربه میزنن

خیلی گشتم تا بتونم یکی پیدا کنم مثل قدیم اما نشد دیگه پیدا نمی شد

یه بنده خدایی میگفت دوستی ها مثل خوردن چاییه به همین سادگی دوستی با بعضیا مثل نوشیدن چای کیسه ای هول هولکی و دم دستی.این دوستی ها برای رفع تکلیف خوبند اما خستگی ات را رفع نمی کنن.این چای خوردنها دل آدم را باز نمی کنه خاطره نمی شه فقط از سر اجبار می خوریشون که چای خورده باشی به بعدش هم فکر نمی کنی.

با بعضی دیگه مثل خوردن چای خارجیه،پر از رنگ و بو.این دوستها جون میدن برای مهمون بازی ، برای جوکهای خنده دار تعریف کردن ، برای فرستادن اس ام اس صدتا یک غاز، برای خاطره های دم دستی... اولش هم حس خوبی به تو میدن، این چای زود دم خارجی رو می ریزی تو فنجون بزرگ.میشینی با شکلات فندقی می خوری و فکر میکنی خوشبحال ترین آدم روی زمینی.فقط نمیدونی چرا باقی چای که مونده تو فنجون بعد از یکی دو ساعت میشه رنگ قیر یک مایع سیاه و بدبو که چنان به دیواره فنجون رنگ میده که انگار توش مرکب چین ریخته بودی نه چای

اما دوستی با بعضی ها مثل نوشیدن چای سر گل لاهیجان میمونه.باید نرم دم بکشه باید انتظارش رو بکشی باید برای عطر و رنگش منتظر بمونی باید صبر کنی آروم باشی و مقدماتش رو فراهم کنی باید اون رو بریزی تو یه استکان کوچک کمرباریک خوب نگاش کنی عطر ملایمش رو احساس کنی و آهسته جرعه جرعه بنوشی و....
و چقدر کم پیدا میشه از این سرگل لاهیجان شایدم باشه اما تقلبی...
شایدم باشه اما نمی خواد باشه ....


یادمه یکی از دوستام میگفت خیلی خوبی اما برا خودت خوب باش اگه میخوای با همه باشی باید همرنگ جماعت شی،شایدم هستن اما همرنگ جماعت...شدن

خدای من سادگی صداقت یکرنگی باهم بودن کجاست چی شد؟



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





♥ دو شنبه 21 مهر 1393 ساعت 10:31 توسط حجت